معنی موضع نور

حل جدول

لغت نامه دهخدا

موضع

موضع. [ض ِ] (ع ص) شتری که در کنار آب گیاه ترش می چرد: بعیر موضع. (از ناظم الاطباء). موضعه. رجوع به موضعه شود.

موضع. [ض َ] (ع ص) زیان کرده شده: فلان موضع فی تجارته، فلان در تجارت خود زیان کرده شده است. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب).

موضع. [م َ ض ِ] (ع اِ) جای گذاشتن و نهادن. (ناظم الاطباء). جای نهادن چیزی. (غیاث) (آنندراج). جای نهادن. نهادن گاه. ج، مواضع. (یادداشت مؤلف). || جای. (منتهی الارب). به معنی مطلق جاست. (از غیاث) (آنندراج). نزد حکما مرادف است با لفظ مکان. (از کشاف اصطلاحات الفنون). جا. مکان. محل. جایگاه. (یادداشت مؤلف) (دهار) (از مهذب الاسماء) (ترجمان القرآن جرجانی): چنان سازم که موضع ایشان را معین شود تا آنجا ساکن گردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 596). اینجا... موضعی خوش است. (کلیله و دمنه). آن گاه آن را موضعی به فرمان ملک تعیین افتد. (کلیله و دمنه).
بدیشان گفت کان موضع کجای است
که شیرین را بر آن میل و هوای است.
نظامی.
کرده شب منزل به یک موضع به هم
مشرقی و مغربی قانع به هم.
مولوی.
به آب دریا بنگر که تا ز موضع خویش
سفر نکرد نیامد از او پدید گهر.
ازرقی هروی.
هرچه خواهی کن که ما رابا تو روی جنگ نیست
سر نهادن به در آن موضع که تیغ افراشتی.
سعدی.
گفتی که صبور باش هیهات
دل موضع صبر بود بردی.
سعدی.
موضعی خوش و خرم و درختان دلکش سر درهم. (گلستان).
- موضع خور، موضع خورشید. محل و موقعیت نجومی خورشید. مکان خورشید با توجه به موقع آن با دیگر اجرام سماوی:
هر روز ز ماه سیزده تخمین کن
پس بیست و شش اضافه و تعیین کن
هر برجی را ز موضع خور سی گیر
می دان درجات مه مرا تحسین کن.
(از امثال و حکم دهخدا).
|| مورد. جانب. محل. (از یادداشت مؤلف). مقام. موقع:
نه به یک شغل ستوده ست و به یک موضع
که به هر کار ستوده ست و به هر معدن.
فرخی.
گویی مکنش لعنت دیوانه ام که خیره
شکر نهم طبرزد در موضع تبرزین.
ناصرخسرو.
از آن موضع که به ذکر انوشیروان رسیده آمده است تا اینجا سراسر حشو است. (کلیله و دمنه). وهر سببی را علتی و هر علتی را موضعی و مدتی که حکم بدان متعلق باشد. (کلیله و دمنه). عاجزتر ملوک آن است که... هرگاه حادثه ای بزرگ افتد... موضع حزم و احتیاط را بگذارد. (کلیله و دمنه). آفت ملک شش چیز است... تقدیم نمودن ملاطفت در موضع مخاصمت. (کلیله و دمنه). عقل مرد را به هشت خصلت بتوان شناخت:... چهارم موضع شناختن راز. (کلیله و دمنه). علما گویند: مقام صاحب مروت به دو موضع ستوده است: در خدمت پادشاه... یادر میان زهاد. (کلیله و دمنه). || مهر و دوستی. (ناظم الاطباء). موضعه. رجوع به موضعه شود. || (اصطلاح صرفی) نزد علمای صرف اسم ظرف مکان می باشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون).

موضع. [م ُ وَض ْ ض َ] (ع ص) شکسته و بریده و سست اندام نااستوارخلقت همچو مخنث. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (اقرب الموارد).

موضع. [م َ ض ِ / ض َ] (ع مص) نهادن چیزی را بر جای. (منتهی الارب). وضع. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). بنهادن. (تاج المصادر بیهقی). نهادن. گذاشتن. گذاردن. (یادداشت مؤلف). و رجوع به وضع شود. || از مرتبه ٔ کسی فروافکندن آن را. || کم کردن بر غریم چیزی از مال یافتنی. (منتهی الارب).

فرهنگ عمید

موضع

محل قرار گرفتن چیزی،

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

موضع

جایگاه

مترادف و متضاد زبان فارسی

موضع

جا، جایگاه، ماوا، محل، مقام، مقر، مکان، موقعیت، موقف، جبهه، رای، عقیده، نظر

عربی به فارسی

موضع

متمرکز کردن , در یک نقطه جمع کردن , محلی کردن , موضعی ساختن

فرهنگ فارسی آزاد

موضع

مَوضِع، (مصدر میمی وَضَعَ، یَضِعُ، وَضع) قرار دادن، نهادن، گذاشتن،

فرهنگ معین

موضع

(مُ ض) [ع.] (اِ.) محل، جای. ج. مواضع.

فارسی به عربی

موضع

بقعه، موقع، موقف، ناحیه

فرهنگ فارسی هوشیار

موضع

جای نهادن چیزی، نهادگاه

فارسی به آلمانی

موضع

Andauern, Ausstehen, Bude (f), Gestell (n), Lage (f), Leiden, Ort (m), Örtlichkeit (f), Stehen

معادل ابجد

موضع نور

1172

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری